- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
زبانحال سیدالشهدا علیهالسلام در ورود کاروان به کربلا
ای کرب و بلا بشنو خونین خبر آوردم در سیـنـۀ سـوزانم مـوجی شرر آوردم شوریـده دلانی را سرمـست فـنـا فیاللّه هـفـتاد و دو مـهـمان فـرزانه فـر آوردم
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا علیهالسلام در ورود کاروان به کربلا
شیون و غوغا مکن زینب خدا صبرت دهد صبر کن خواهر الهی مصطفا صبرت دهد بعدِ من با لشگرِ غارت مواجه میشوی حق تو را در جنگ با این اشقیا صبرت دهد بازوانت میشود خیلی کبود از ضربهها کاش یزدانت میانِ ضربهها صبرت دهد
: امتیاز
|
زبانحال حضرت سکینه سلاماللهعلیها در ورود به کربلا
این بیابان چه غـم افزاست بیا برگردیم این چه منزل گه و مأواست بیا برگردیم عمه جان خیمه مزن دردل این وادی غم چشمم از اشک چو دریاست بیا برگردیم در بیابان عطش بیش از این پیش مرو پیـش رویم صف اعـداست بیا برگردیم تـرسم این است بمـانـیم غـریب و تنهـا مقصدت گرچه همین جاست بیا برگردیم توگل یاس علی هستی ومن یاس حسین جـای ما گـلـشن زهـراست بیا برگردیم تشنۀ عـشـقم و غم نیست ز بیآبی لیک طفل شیرخواره دراین جاست بیا برگردیم کی توان دید دراین گلشن عطشان، برخاک پـاره پـاره تـن سـقـاست بـیـا بـرگـردیم تـا نـدیـدم پــدرم بـیـن هـزاران دشـمـن غرقه خون بی کس و تنهاست بیا برگردیم پیـش از آنی که بـسـوزد حـرم آل عـلی گر رهی جـانب دریـاست بـیا برگردیم ای «وفایی» تو ز سـوز دل ما باز بگو این بیابان چه غم افـزاست بیا برگردیم
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها در ورود به کربلا
ای مرا دلـبر و دلـدار، بیا برگـردیم خیمه برپا مکن اینبار، بیا برگردیم دم به دم دشـمـن تـازهنـفـسـی میآیـد تا که فرصت بود ای یار، بیا برگردیم باغبانا به تو و تکتک گلهات قسم کار گـلـزار شـود زار، بیا برگـردیم از نگـاه همه زنهای حـرم غم بارد تـا نگـشـتـیـم عـزادار، بـیا برگـردیم تو نداری سر بازار جفا، یوسف من غیر شـمـشیر خـریـدار، بیا برگردیم دشمن از دیدن عـباس دلش میلرزد تا سر پـاست عـلـمـدار، بیا برگردیم
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها در ورود به کربلا
یا اخـا ای تو مـرا یـار بـیا بـرگـردیم لالـۀ احــمـد مـخـتـار بـیـا بـرگـردیـم به همان لحظه که بر سینه،زد آسیب لگد قـسـمت میدهـم ای یـار بیا برگردیم
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا علیهالسلام در ورود کاروان به کربلا
ای سرزمین کـربلا ای کـوی جانـانم بنگر به پیر و کودک و خیل جوانانم چون باغبان هم لاله و هم یاسمن دارم یک باغِ گل نه، صد گلستان گل به دامانم پُر گُرگ اگر صحرا شود عباسِّ من شیرست آب آورست او از برای تـشنه طفلانم
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها در ورود به کربلا
یک نظر کن حال و روز مضطرم در این دیار ای عزیزِ فـاطمه دیده ترم در این دیار با ورودت حزن و اندوهی دو چندان آمده از غمت آقا گریبان میدرم در این دیار چون کـبـوتر آمدم دنـبالِ تو امّا حـسین بال و پر بشکسته هستم بی پرم در این دیار تکیه کن بر خواهرت مستحکمم مانندِ دژ خواهری ها یک طرف!چون مادرم در این دیار ترسم از تکرارِ کوچه دردلِ کرببلاست گرد و خاکی شد دوباره معجرم در این دیار کاش میشد تا که تدبیری بیاندیشم تو را دائماً در فکرِ زیرِ حنجـرم در این دیار نیزهها از دور پیدا شد برادر بیحساب در خیالِ خود به فکرِ این سرم در این دیار تکیه گاهم کو؟ محافظ کو؟ قرارِ من کجاست؟ پس کجا مانده ست این آب آورم دراین دیار کو ابوالفضلم؟ که پائین آورد از ناقهها کودکانِ خسته جان و پرپرم در این دیار دشمنانِ دین فـراوانند ای سـالارِ عـشق ارباً اربا میشود پیغـمبرم در این دیـار حـیفِ این قـدِّ رسا و جلـوهگـاهِ احـمدی حیف از شهزادهات از اکبرم در این دیار این سپـیدی گـلو ذبحِ سه شعـبه میشود میرود در خواب گویا اصغرم در این دیار
: امتیاز
|
ذکر مصائب ورود کاروان سیدالشهدا علیهالسلام به کربلا
ذکر لبت در هر قـدم؛ إنّا إلیه راجعون ورد زبـانت دم به دم إنّا إلیه راجعـون از کوفیانِ کینهای بسیار داری خاطره از فـتـنـۀ اهـل سـتـم، إنّا إلیه راجعـون غم در دلت افتاد تا گفتند اینجا کربلاست شد خیمه برپا با عـلَم، إنّا إلیه راجعون دلواپسی و بغض زینب آتشت میزد ولی گفتی که ای اهل حرم، إنّا إلیه راجعون دارد قـرائت میکـند مادام دشت نـیـنوا این آیه را با آه و غم، إنّا إلیه راجعون آماده شد محض نجاتِ خلق؛ کشتیِ نجات تا خواندی از لطف و کرَم، إنّا إلیه راجعون در زیر نور ماه مُشتی خاک را برداشتی گـفـتـی خـدایـا آمـدم! إنّا إلیه راجعون!
: امتیاز
|
مدح و مرثیه سیدالشهدا علیهالسلام و ورود کاروان به کربلا
لحظه لحظه عمر خود را خرج حضرت میکنم جز حرم جایی روم احساس غربت میکنم گریۀ در روضهاش یعنی همان خیرالعمل اشک میریزم برای او، عبادت میکنم راه او یعـنـی همان إِنَّا هَـدَینـاهُ الـسَبـیل بچـههـایم را بدین گونـه هدایت میکـنم کنج هیأت تا بگیرم اذن خدمت سرخوشم من به یک لقمه از این سفره قناعت میکنم روضههایش میبرد دل را به سوی کربلا “بر مشامم میرسد هر لحظه بوی کربلا“ سالها از درد هجرش چشم زمزم گریه کرد گریه کرد از غصه، اما باز هم کم گریه کرد پیش چشمانش تداعی میشود صحرای خون دارد از یک سو سنان همراه لشگر میرسد شمر از سویی دگر با چند خنجر میرسد کربلا آغاز درد و غصههای زینب است
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا علیهالسلام در ورود کاروان به کربلا
ای هــمـیـشـه شـبـیـه مــادر مـن کـوه ایـمـان، عـقـیله خواهر من جـاری کـوثـر اسـت چـشـمـانت عـصمـتی دیگر است چـشـمانت قـلب تو تا هـمیـشه با من هـست نظـرت مثـل صبح روشن هست ایکه چشمت دوباره بارانیست کــربـلا ایـسـتـگـاه پـایـانـیسـت خـســتــۀ راه آمــدی خـــواهـــر دیـگـر ایـنـجـاسـت مـنـزل آخـر لـشـکــر چـشــمهـا کـنـار رویـد خـواهـرم خـواهـشأ پـیاده شـوید خاطرت جـمع محـرمان هـستـند سـایـهات را نـگـاهبـان هـسـتـنـد آب هـم در دلـت تـکـان نـخـورد پـردۀ مـحـمـلـت تـکـان نـخـورد یک بیابان اسـیـر پـیش شماست باد هم سربه زیر پیـش شـماست ایـنـکــه دارد رکــاب میگـیــرد از نـگــاهـت ثــواب مـیگـیــرد آســمــان بـلـنـد احـســاس اسـت روشــنـی دل تــو عـبـاس اسـت چــادرت را غــبــار نـنـشــیــنـد سـایــهات را کـســی نـمـیبـیـنـد اســتــوار هــمـیــشـگـی زیـنـب ذولــفــقــار هـمـیـشـگـی زیـنـب ای پـــنـــاه کــبـــوتــران حـــرم مــلـــجـــأ آه دخـــتـــران حـــرم خـاک این دشـت را مـزیـن کـن کــربــلا را حــریــم ایــمـن کـن مــــریــــم خـــانــــوادۀ زهــــرا انــتــخــاب قـــیــام عـــاشـــورا عـشـق بیتـو چه بیبـهـا بـشـود کــربــلا بـا تـو کـربــلا بـشــود با جـدایـی بـساز از این لـحـظـه کـربـلا را بـساز از این لـحـظـه فــکــر روز دهــم کـن از حـالا فـکر گـودال و عـصر عـاشورا تــو مــرا بـیســپــاه مـیبـیــنـی خـیـمـه را بـیپــنــاه مـیبــیـنـی سنگهـایی که پرتـوان هـسـتـند نیزههایی که خون چکان هـستند عـشـق خود را غـریب میبـینی آه شـیب الـخـضـیـب مـیبــیـنـی بـاورت مـیشـود حــسـیـنت را نــیــزههـا مـیبــرنــد از ایـنـجـا از جسارت تو خسته خواهی شد بعـد من دست بـسته خـواهی شد
: امتیاز
|
ورود کاروان سیدالشهدا علیهالسلام به کربلا ( مدح حضرت زینب)
روی پرهای فـرشته کعـبهای عالی مقام میرود در بینِ صحرا میرود بیتُالحرام میرود دریا، به دنبالش مدیـنه مثل رود میرود باران، به دنبالش مدینه تشنه کام آفتابِ مکه در محمل نشست و بار بست صبح و شامِ مکه بعد از آن فقط شد شام شام رد شد از یثرب رسولالله فرمود: الوداع رد شد از سمتِ نجف شاه نجف گفتا سلام کیست او نـورِ مـفاتـیحالجنانی مستجـاب کیست او طوفانی از نهجالبلاغه در کلام کیست او وقتی که زهرا را ادامه میدهید حجـةالله است زهـرا دخـترش قـائم مقـام فـاطـمه وقـتی تجـلـی کرد زینب نـام شد فاطمه شبهای قدر و زینـبش ماه صیام کیست: اقـیانوس آرام است اما با حسین مرتضایی در حجاب و ذوالفقاری در نیام کیست زینب ابتدایِ حاء و سین و یا و نون کـیـست زینب انـتهـای شعـرهای ناتـمام حق بده عُمان اگر از زینباللهی نوشت حیرتش بود و خودش با واژههای خام خام این علی یا فاطمه یا که حسن یا که حسین در شگفتم از زنی اینگونه دارد چند نـام آسـمـان در کُـلِ عـمـرِ آسـمـانیاش نـدید از تـمامـیِ بـرادرها کـنـارش جـز قـیـام سایهاش را چـشم همسایه ندیده نیم قـرن سایهاش هرچند باشد بر دو عـالم مستدام کَس ندیده کـوه را وقـتی که میآید چنین کَس ندیده چادری اینگونه غـرقِ اسـتلام کـربـلا در کـربـلا آمـد اگر زینب رسـید کـربـلا شد کـربـلا با نام زینب والسـلام بین عرش و فرش حائل زانویِ عباس بود ورنه عـالـم را نباشد طاقـتِ آن نیـم گـام در شگـفـتم از زمـینی که تحـمل میکـند تا که او آهـسـته بگـذارد قـدم با احـتـرام جعفر و عون و محمد قاسم و اکـبر همه گِرد او هستند گیرند از دو دستش هرکدام گِرد گردش از برادرها شلوغ افسوس گفت: آه از حُـسنِ شـروع وای از حُـسنِ خـتام چار پرده روی محمل داشت اما عاقـبت دید طوفان شد زمین خونین هوا شد سرخ فام پردههای محـملش را با حـرم آتش زدند میدود دنـبـال دخـتـرها خـدایا در خـیـام خوب شد این صحنه را چشم عزیزانش ندید شـاه بـانـویی زمـین اُفـتاد در بـینِ عـوام هرچه خانم گـفت عـباسـم ولی او پا نشد وای از احوالِ زینب وای از چشم حرام عاقـبت هـمسایهها دیـدند او را بر زمین عاقبت او دید شاگردانِ خود را رویِ بام سختتر از هر جراحت دیدن لبخند بود از مسلمان های کوفه از یهـودیهای شام جای طفلان یتیم خسته بیبی، خورد خورد تازیانه جای آب و کعـب نی جای طعـام
: امتیاز
|
ورود کاروان سیدالشهدا علیهالسلام به کربلا ( زبانحال حضرت زینب)
دیـدم بـیـابـانـی پُـر از خار مغـیلان را بالای محـمـل آفـتابی سخت سوزان را «انا الیه راجـعـونت» کُـشت زینب را نـسـپار دست باد گـیـسوی پـریـشان را پنداشتم از دور نخلستان به چشمم خورد! از ناقههامان دور کن این نیزهداران را دلواپسم! این شیوۀ مهمان نوازی نیست! دیدی ببـنـدد مـیـزبانی راه مهمان را !؟ با نیتِ عرض خوش آمد گویی آوردند یک لشکر از شمشیرهای مست و بُران را سربسته میگویم! یقین دارم که میبینی در چشمهای دخترت ترس از بیابان را از حـج نــیــمـه کـارۀ دیـروز دانـسـتـم در کـربـلا باید بگـیری عـید قـربان را
: امتیاز
|
ورود کاروان سیدالشهدا علیهالسلام به کربلا
مسلم و مسعود و عـبدالله و جندب آمده کربلا! حُر و حبیب و جون و شوذب آمده شمع و هفـتاد و دو تا پروانۀ دلسـوخته آفـتابـی در حـصار مـاه و کـوکب آمده منـبری نـذر عـقـیله در حـرم برپا شده اهل کـوفه! بـاز هم اسـتاد مکـتـب آمده کربلا تا کوفه را دیگر قـرق باید کـنند عـصـمت الله عـمـۀ سـادات زینب آمده تک تک اصحاب گرم نوکری زینـبـند هاشـمیـون حـافـظان روسری زیـنـبـنـد در میان گور میلرزد ابوسفیان به خود نسل فــتنه طعـمۀ روشنگری زیـنـبـنـد ذوالفقار در نیامش بر کسی پوشیده نیست در تحـیر از شکـوه حـیـدری زیـنـبـنـد بـا دم کـوبـنـدۀ تکـبـیـر غـوغـایی شـده کـربـلا با زینب کـبـری تـمـاشایی شده شد قیامت این صدای نفخ صور محشر است محشرِ امروز اذانهای علی اکبر است عطر و بوی مجتبی دارد مصلای حرم کربلا مبهوت و حیران حسنهای حرم در مـیان خـیـمه با عـمـه تـبانی میکند دختری شیرین زبان شیرین زبانی میکند مشک ها پر میشود با دست آب ور از آب خاطر آسوده سکینه خاطر آسوده رباب گرم بازی با عـلی اصغـر تـمام بچهها دست پخـت ام کـلثـوم است شام بچهها تا رقیه خواب میآید به چشم اطهـرش میشود دست عمو جان بالش زیر سرش برقرار است امنیت در چادر ناموس دین معجری دارد به سر بنت امیرالمومنین تحت بیرق نجمههای خیمه در آسایشاند با وجود حضرت عـباس در آرامشاند صاعقه اما زمین را رنگ ماتم میزند جمع اهل بیت را یکباره بر هم میزند نزد خود میخواند آقا ریگهای داغ را پـر کـند انـا الـیـه الـراجـعـون آفـاق را گیرم آقا سر به راهش کرد ابن سعد را وا کـند از سر چـگـونه قـاتـلـین بعد را روضه مکشوف است پس دیگر چه جای گفتن است؟ دور تا دور خـیام او سـپاه دشـمن است باغ سبزی پای هر نامه نشانش دادهاند کربلا اصلا کجای آن شبیه گلشن است یک دل سیر از فرات آبی ننوشیده حسین شمر بیانصاف در فکر شریعه بستن است از نگاه خواهرش سنگین ترین روضهها روضۀ سخت وداع و روضۀ دل کندن است عـرض انـدامی کـنـد بـین تـمام تـیـغها خنجری که تشنۀ بوسه به پشت گردن است از همین امروز تقـسیم غـنیمت میکنند بین خولی و سنان دعوا سر پیراهن است از منا تا نـیـنوا چـشم حـریص ساربان داد میزد هر قدم انگشترش مال من است گریه هم دارد غمش زیرا که بعد از کربلا قافله سالار زینب زادۀ ذی الجوشن است
: امتیاز
|
مدح و مناجات با سیدالشهدا علیهالسلام و ورود حضرت به کربلا
بهتر که این دل دست تو دلبـر بیفـتد ایکاش دل در بند تـو با سـر بیفـتـد این دل بـمـیـرد بـهـتر از آنکه مـبادا در بــنـد دام هـر کس دیـگـر بـیـفـتـد هر کس ادب کرده به تو تاج سر ماست هر کس به پایت پا نـشد، بهـتر بیفـتد در کـار ما اصلا گـره بـنـداز، شـاید دست تو هر دم کار این نوکـر بیفـتد فـردا تـمام حـشر دنـبـال تو هـسـتـند ایکاش راه ما به تو، محـشـر بیـفـتد ایکاش که پـرونـدۀ اعـمـال من هـم آن روز دست حـضرت مـادر بیـفـتد این بیتهای آخرم را روضه بِنْویس تا اشـک از این چـشمهـای تر بیـفـتد تا که رسیدند کربلا حضرت فرمود: اینجا همان جاییست کز من سر بیفتد اینجا همان جاییست که فرمود حیدر: روی زمین هـفتاد و دو سـرور بیفـتد برگرد آقا قـبل از آنکه چـشم شومی بـر قـد و بـالای عـلـی اکـبـر بـیـفـتد برگرد قـبل از آن که راه تیـرهاشان بر حـنجـر پـاک عـلی اصـغـر بیـفـتد برگرد آقا قـبل از آنکه شـمر دون با خنجـر به جان گـودی حـنجـر بیـفـتد برگرد قبل از آنکه جسمت روی سینه در گـودی گـودالـشان بیسـر بیـفـتـد طاقت ندارد خـواهـرت زینب ببـیـند در چنگهای گرگ این پیکـر بیفـتد ای وای اگر بیدست از مرکب، سواری... ای وای اگر از ناقـهای دخـتر بیـفـتد
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا علیهالسلام در ورود کاروان به کربلا
خیمهها را کردهام بر پا، امان از کربلا داغـدارم میکـند اینجـا، امان از کـربلا بوسه میزد مادرم زهرا مرا با گریه و مضطرب میگفت با بابا! امان از کربلا رأس من بر نیزه خواهد رفت پیش خواهرم میشود انگـشـترم پیـدا، امان از کـربلا میخورد تیر یل افکن حنجرِ شیرخوارهام جایِ یک قطره از این دریا، امان از کربلا میبـرم تا خـیمهها شهزادهام را در عبا لرزه میافتد بر این پاها، امان از کربلا میرسانم با سرِ زانـو خودم را عـلـقـمه میرود از دستِ من سقّا، امان از کربلا در دلِ گودال، غرق خون میافتد پیکرم میشود بالا سرم دعـوا، امان از کربلا میدوَد گریان رقیه روی بوتههای خار شعله میگیرد لباسش را، امان از کربلا یک به یک «سر»ها به غارت رفته! صف میایستند نیزه داران عصر عاشورا، امان از کربلا!
: امتیاز
|
ورود کاروان سیدالشهدا علیهالسلام به کربلا ( زبانحال حضرت زینب)
یک کاروان شکوه و جلالت رسیده است یک پارچه عفاف و نجابت رسیده است یک کـاروان مـلائکه دور و بـر حـرم یک شهر، ماهِ خوش قد و قامت رسیده است آهـنگ طـبـل، بـوی شـرافـت نمیدهـد از این صدا، صدای شرارت رسیده است تـرسـیـدهانـد این زن و فـرزنـد محـترم تا حرف به جدائی و غربت رسیده است علـیـا مـخـدرات حـرم هــول کـردهانـد اینجا کجاست؟ روز قیامت رسیده است من از نـگـاه حـرمـلـۀ پـست خـواندهام اصلا برای کشتن و غارت رسیده است میبـیـنم اینکه در کـنـف آیههای زخـم پیغـمـبر حـرم به رسـالـت رسیده است میبینم اینکه بیتو در این شهر بیحیا کارم به ریسمان و اسارت رسیده است میبیـنم اینکه با همۀ بغـض و کـیـنهها چه بر سر خدای شجاعت رسیده است میبـیـنم اینکه بعد عـلـمـدار لـشـگـرت کار حـرامیـان به وقـاحت رسیده است اصلا بعـیـد نیـست بـبـیـنم که دشـمـنت در غـارت تنت به رقـابت رسیده است میبـینی آخـرش تو به بـازارهای شـام که کار خواهرت به خجالت رسیده است
: امتیاز
|
ورود کاروان سیدالشهدا علیهالسلام به کربلا ( زبانحال حضرت زینب)
راه بـــود و راه بـــود و راه بـــود کــاروان هــمــراه ثــارالــلـه بــود کــاروان نـه قــبـلـه گـاه عـالـمـیـن مرد یا زن جـمله عـشـاق الحـسـین پــاســدار قــافـلـه عــبـاس مـاسـت روی دوشش پرچـم یا مجـتـبیست اینکه چونخورشید روی مرکب است حضرت زهـرای ثانی زینب است زینب است این اقتدارش بارز است عـقـل از درک عـقـیله عاجز است پـردههـای محـملش نـور جـلیست یارب این دخت علی یا که علیست؟ هم عـلـی و هم حـسین و هم حـسن تکـیـه میکـردنـد بر این شـیـر زن سـالهـا مــسـتــور مـانــده آیــهاش چـشـم هـمـسـایـه نـدیــده سـایـهاش قــامـتـش دور از نـگــاه شـوم بـود آفــتــاب از دیـدنـش مـحــروم بـود قـاسـم و اکـبـر بـه دور مـحـمـلـش بـا ابــوفــاضــل نـمـیلــرزد دلـش بـار بـگـشـائـیـد اینـجـا کـربـلاست لحـظـه مـوعـود زینب با خـداسـت بـارالـهـا خـسـتــهام جـان بـر لـبــم زیـنـبـم مـن زیـنــبـم مـن زیــنــبـم نـیـسـت جـز شـهـد بـلا در بــادهام بــر هــمــان عــهــد ازل آمـــادهام این سر و این چـادر و این معجرم این دو دسـتم این رخم این پیـکـرم تـو اگـر خـواهـی بـیـابـان مـیروم پـا بـرهـنـه بـر مـغــیـلان مـیروم راضــیام آواره گــردم از حــــرم آتـش خــیــمـه بـیـوفـتـد بــر ســرم هرچه میگویی به چشم ای نور عین هـرچه امـا جـز جـدایی از حـسـین مـیشـود آیـا خـوش اقــبـالـم کـنـی جـــای او راهــی گــودالــم کــنــی مـیشـود خــنـجـر بـبــرد گــردنــم زیــر سُـــمّ اسـبهـا بــاشــد تــنــم خـوب میدانـم که غـارت میشـوم در شلوغی هـتک حـرمت میشوم از غریبه فحش و توهین میخورم از سنان سیـلی سنـگـین میخـورم من که یک دفـعـه نرفـتـم در گـذر میشوم با شـمر و خـولی هـمسفـر
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در ورود به کربلا
تا که فـرمـود رسـیـدیم عـلَم را کـوبـید یک علمدار بر این خاک قدم را کوبید بـیرق افـراشته شد، بـاد تکـانـش میداد زانـویش خم شده و هست مُهَیا خانـوم بـا ادب گـفـت عـلمـدار بـفرما: خانـوم گـرد او پنـج برادر همه میچرخـیدنـد چو بزرگـیش قسم در همۀ عالم نیست پردۀ محـملش از پردۀ کـعـبه کم نیست گرچه مانند عـمو دور و بَرِ زینب بود مـادرش آه امان از دلِ زینب میگـفت هـمـۀ راه امان از دلِ زیـنب میگـفـت وای من روز دهـم شد، برادر چه کنم مـیزَنـد شـور دلـم تـاب نـدارد ایـنـجـا دل پــریــشـانـیام آداب نــدارد ایـنـجا به لبـش پـیـشِ تو لبـخـنـد نـمیآید وای حرفِ این دخترکان است از اینجا برویم ساربان تا که نرفته است بگو تا برویم دست ما نیست عطش بِین حـرم اُفتاده همۀ فکـر و حـواسم به تو باشد برگرد قبل از آنکه به سَرَت شمر بیاید برگرد کـاش دوریِ شما قسمت خواهر نـشود عزم کردی نروی کاش خزان برگردد لااقل گو که از آن جمع سنـان برگردد سایۀ روی سـرم از سـرِ اطـفـال مَـرو
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در ورود به کربلا
من ندانم چه حساب است، بیا برگردیم که دلم در تب و تاب است؛ بیا برگردیم نـام این دشـت زد آتـش به غـمآبـاد دلـم این چه خاک است؟ چه آب است؟ بیا برگردیم جلوۀ روی تو در مردمک چشم من است تا که این عکس به قاب است، بیا برگردیم نکـند بیتو از این معـرکه برگـردم من هجر، سرگرم شتاب است، بیا برگردیم بین اینان که ز صخره دلشان سنگتر است سـنگ بر آیـنه باب است، بـیا برگردیم ما همه تـشـنۀ دیدار تو و طرح عـطش نقشهاش نقش بر آب است، بیا یرگردیم دخترت چشم به من دارد و گوید: عمّه! تا عـمو پا به رکاب است، بیا برگردیم
: امتیاز
|
ورود کاروان اهل بیت علیهم السلام به کربلا
رویِ زانـویِ بـرادر پا اگـر بـگـذاشته آفـتاب انـگـار مـنّت بر قـمـر بگـذاشته دورِ او از عون و جعفر اکبر و قاسم پُر است جبرئیل اینجاست تا خانوم فرمایش کند تا حسینَش هست او احساسِ آرامش کند تاکه عباس است خانم خواب راحت میکند شکر حق در سایۀ او استراحت میکند دست او که نیست دل غم رویِ غم میریزَدَش نـامِ اینجا را مَبَر وقتی بهم میریزَدَش خیمه برپا میکنند و روضه برپا میکند ناله زد تا زد قدم: دیدی چه آمد بر سرم گفت در بینِ حرم: دیدی چه آمد بر سرم با زبـان حـال گـوید آه: بـرگـردان مرا این حرم گهواره دارد جانِ زینب بازگرد کودکِ شیرخواره دارد جانِ زینب بازگرد دختری مه پاره دارد جانِ زینب باز گرد درد وقتی چاره دارد جانِ زینب بازگرد وای از این سرزمین شیرِ رُبابت خُشک شد داد زد شامِ دهم ای وای می بینی چه شد بچهها را کرده گُم ای وای می بینی چه شد گفت با طفلانِ در آتش عـلیکـم بالفرار میزند رویِ سرش دیگر نمیدانم چه شد شعله ور شد چادرش دیگر نمیدانم چه شد ناقهاش عریان ولی جمعِ بنیهاشم نبود
: امتیاز
|
ورود کاروان اهل بیت علیهم السلام به کربلا
میرسد ناله و آه از طرف عـرش خـدا شد حـسـیـنـیه گـریه هـمۀ ارض و سما که رسید است حـسین بن عـلی کربـبلا کاروانی که پُر از نور خداوند جلیاست کاروانی که پُر از جلوه عشق ازلیاست لحظهای گشت که افتاد زمان از حرکت قبـل هر کـار همه هـاشـمیان با سرعت روضه خوان و نگران است و پریشان زینب از غـم کـربـبـلا بیسر و سامـان زینب یک به یک خیمه به خیمه همگی گشت بنا چـادر فـاطـمـیـون مـرکـز این چـادرها خـیــمـه اکـبـر لــیــلا چـه تـمـاشـا دارد این پسر ارثـیـه از کـوثـر و طاها دارد مادری بـین حـرم نـغـمه لالایی خـوانـد آب انـدازه کـافی به عـزیـزش نـوشـاند تخت شاهی رقـیه است سر دوش عـمو مثل زهراست همه هیبت او موی به مو
: امتیاز
|